نور

چشمانت را ببند. مرا خواهی دید.

نور

چشمانت را ببند. مرا خواهی دید.

بدون شرح

چه چیزی جز اندوه درونم را فرا خواهد گرفت وقتی به این نقطه خود را متمرکز می بینم که چیزی به عنوان هدف وجود ندارد. حال آنانکه توان فهم را در آنها می بینی چیزی برای درک ندارند. گاه خود را در مثبت ترین چیزها میدانم ولی کسی احساس می کند که اینگونه نیست. بله آنکس که خود را به طور کامل نشناخته است چگونه خواهد توانست که دیگری را بشناسد و در مورد او نظری دهد.

تاکنون انسان های بزرگی را اطراف خود دیده ام و از حضور آنها بهره برده و با بسیاری از آنها صحبت کرده ام ولی جز اینکه به دنبال یک بازی کوچک و ساده هستند چیزی نبوده است. انسان در آنی توان رسیدن به همه چیز را دارد. دنیا آنگونه که تو بخواهی پیاده می شود حال چگونه است که بسیاری این را می گویند و خود آنگونه که می خواهند آنرا پیاده نمی کنند.

مارا در تمامی کتب کم عقل فرض کرده اند حال چگونه کتابی که انسان ها را کم عقل می داند توان فهم را به او عطا خواهد کرد؟ هه... خدا روح دارد. ما را به بهشت می برند. اگر کاری کنی به جهنم می روی. شیطانی وجود دارد که به تو سجده نکرد. فرشته ای بر دوش راست و چپ است. انسان حتما باید بمیرد. تو حتما باید بخوری تا زندگی کنی. تو حتما باید وضو داشته باشی تا پاک باشی. شیطان پرست بشویم تا قدرت داشته باشیم. تمرین کنیم تا به عوالم دیگر سفر کنیم... آه آتش زدی مرا....

نه آنکه خود را مسلمان نامید متوجه شد در پی چیست نه آنکه شیطان پرست شد.

چه مزحک و خنده دار است «تعصب». چه کسی می تواند خود را خارج از تمامی چیزها بخواند. حال در عجبم که می بینم به دنبال این هستی که ببینی من در چه فرقه ای هستم؟ آیا خود می دانی در چه فرقه ای هستی؟ ظاهرا چیزهای زیادی است که تورا هزار فرقه ای می کند.

اگر می پرسی بگویم که من خرق عادت کرده ام آنگونه که تو خدا را می پرستی من قبول ندارم و آنگونه که تو قرآن را می شناسی من نمی پسندم و آنگونه که تو به آینده می نگری من ساده نگری می پندارم. خدای تو اندازه خود توست گویی تو خود خدای خویشی. می گویند هرچقدر خود را شناختی خدایت را خواهی شناخت... حال خدای تو که فرستاده ای داشته است فرستاده خدای تو به چه مقدار است؟

تو که شیطان پرستی می کنی که دیگر هیچ تو هم به دنبال چیزی هستی امیدوارم برسی ولی با لخت شدن و بوسه زدن بر چند نقطه بدن تو هم نخواهی توانست به شیطان برسی. چون واقعا پست تر از آنی که ابلیس را بخواهی ببینی.


ناراحت مباش قصد توهین ندارم. ببخش اگر ناراحت شدی. شاید بهتر شویم.


[نقطه]

Some Times...

گاهی وقتا...

آره این خیلی زیبا به نظر میرسه که زندگی کنی و لذت ببری از زندگی خودت. شاید نباید بگم ولی من همیشه در عذاب هستم که محیط اطراف خودم رو می بینم و خودم رو می بینم. آدم هایی که از خودشون نمی پرسن شاید برای چیز دیگری وجود داریم. شاید بهتر باشه اینطوری بگم که ما واقعا گم شدیم.

خیانت اجداد ما درمورد ما غیر قابل بخشش خواهد بود که چرا دنیایی داریم که نیاز به این همه حد و مرز داره. کاش آدما مالکیتی بر اطراف خودشون قائل نبودند اون موقع خیلی چیزها تغییر می کرد.

ما تماما شستشو یافته به وسیله اجتماع و اطراف خود هستیم. ما بازیچه دست دنیای خودیم. هیچ حق انتخابی نسبت به آنچه می پذیری در تو نیست. حتی تو خود نپذیرفته ای که سخن بگویی...

چه نادان گونه سخن می گویند آنان که خود را عالم می نامند: انسان دارای اختیار است.

نمی خواهم این گفته را رد کنم ولی در تمامی ادیان ایرادی است که اگر اختیار وجود دارد چرا جهنم و بهشتی در نظر گرفته شده؟ اگر شما فکر می کنید که انسان از اختیار خود می تواند هرکاری را انجام دهد پس چرا اورا مجازات می کنند و یا به او پاداش می دهند؟!

ما مغرهایی شستشو یافته هستیم. چه مسلمان باشی چه مسیحی چه...

چیزی را نخواهی یافت که از اختیار خود پذیرفته باشی برای همین هیچ اروجی برای تو نخواهد بود تو از همان ابتدا به امام و پیامبری عشق ورزیده ای و سپس تمام استدلال های تو بر روی این باور تو شکل گرفته. حال آنکه نمی دانی بنیان این تفکر تو از دیگری است.

خود شکن آیینه شکستن خطا ست.

آیا خدا تورا برای بازی آفریده یا اینکه نیاز به اثبات خود را دیده؟ هه...

خنده دار است سالها در کلیسا و حوزه و مکتب و... به دنبال مسئله ای پوشالی روانه ای. حال آنکه سد تو علم توست و تو هیچ نداری.

تمامی باورهای انسان ها در همین قدم اول رد شده است و هیچ حقیقتی از آنها به گوش نمیرسد. چه تاسف بار است که گم شود راهی و با کمال آرامش به ادامه بپردازیم.

من تیری را به سوی تو نشانه می روم که تو را بدون شک خواهد کشت و من پاداش این مرگ را خواهم گرفت. تمامی محیط اطراف مرده گانی هستند که فکر زندگی خود آنها را دیوانه کرده است.

بدون شرح

بی خیال...


خیلی موافع هست که فکر می کنی خیلی درد داری بهتره بری دردمندا رو ببینی تا بفهمی که چیزی به عنوان درد هنوز نچشیدی.

اگر فکر می کنی تنهایی بهتره باید بدونی که آدم تنها خیلی چیزا داره. غربت توی جمع خیلی سخت تره.

اگر...


ما همیشه در گذریم. بهتره از این باب هر در گذریم.

آره. من عاشقم.

مسافر عاشق بودن بهتر از عاشق فارق بودنه.

باشه... من هرچی که تو دلم دارم رو برای خودم نگه میدارم. همیشه تو دلای دردمند او بیشتر سر میزنه. خودمونی صحبت می کنم. واسه همینه که من درد رو دوست دارم. اگه اونم دوست داره ایراد نداره. گندم به کسی ده که محبت نچشیده است. ما خواهیم سوخت.

تو خود شاهدی که جز تو تمنای دگر نیست در این دل. شاید نظری شد دل ویرانه دگرگون آید...


[نقطه]


چک نویس - برگ دوم

می خواهم بگویم که آنچه وجود شد عدم نخواهد شد و آنچه با آن خو گرفتی بعید است از آن جدا شوی. می خواهم بنویسم آنچه که با او حتی در خاطر خود هم باشی روزی با او خواهی بود. وای بر آنکه در دل با کسی نبود مگر آنکه تنها کسی که داشت خدای خود بود. وای از ذهن شلوغ و دل تنگ من. وای بر بقضی که نترکد. وای بر قلبی که تپید. وای بر آسمانی که نبارید. صد وای بر خدای من که من او را نشناختم. صد وای بر جسمی که انتقال نیافت.

در حیرتم که چگونه من زنده ام. حال آنکه تمام این "وای ها" هر روز به سراغم می آید.

وای من. که ندانم چگونه حرکت کنم. در جوانی همانند پیری در گنج غربت انتظاری جز مرگ مرا آرام نمی کند. هرچند گفته اند انتظار از مرگ شدیدتر است.

ندانستم ز چه زاد مرا خالق من. نه درختی نه نهالی نه ثمر. آخر این چیست که خلقش کردی. از وجودت ای خدای پر ثمر؟

آخر ندانستم این لب ها چگونه همواره در تبسم و خنده اند؟

من امید دارم. امیدوارم.

ما خود بال خود را آتش زدیم. ما به خود کرده دچاریم...

سخن

ممنونم از استاد عزیزم که این متن رو برام فرستاد من هم چون زیبا دیدم قرار دادم تا بمونه برای همیشه که اینجا هست.




با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید
ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب
خرید، ولی عشق را نه.
اموخته ام که
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی
به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به
دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ...