بیا، که عمر من خاکسار میگذرد / مدار منتظرم، روزگار میگذرد
بیا، که جان من از آرزوی دیدارت / به لب رسید و غم دل فگار میگذرد
بیا، به لطف ز جان به لب رسیده بپرس / که از جهان ز غمت زار زار میگذرد
بر آن شکسته دلی رحم کن ز روی کرم / که ناامید ز درگاه یار میگذرد
چه باشد ار بگذاری که بگذرم ز درت؟ / که بر درت ز سگان صدهزار میگذرد
مکش کمان جفا بر دلم، که تیر غمت / خود از نشانهی جان بیشمار میگذرد
من ار چه دورم از درگهت دلم هر دم / بر آستان درت چندبار میگذرد
ز دل که میگذرد بر درت بپرس آخر: / که آن شکسته برین در چه کار میگذرد
مکش چو دشمنم، ای دوست ز انتظار، بیا / که این نفس ز جهان دوستدار میگذرد
به انتظار مکش بیش ازین عراقی را / که عمر او همه در انتظار میگذرد
ادامه...
سلام دقیقا درست می گی من هم ایران که بودم بیشتر به درونم نگاه می کردم اما اینجا توی این حجم تبلیغات و سختی دوری و فشار غربت خیلی این کار سخت تره برای همین نوشتم که دیوانه شدم کارهایی که من کردم از دید خیلی از ادمها باحاله و دیوانگی نیست اما برای من که می دونم چی بودم دیوانگی هست جالب تر اینه که هیچوقت این کارهای بیرونی بهت به اندازه اون زیبایی درونی آرامش نمیده... بگذریم ممنون از نظرت
خیلی خیلی خیلی خوش سلیقه هستی
سلام
دقیقا درست می گی
من هم ایران که بودم بیشتر به درونم نگاه می کردم
اما اینجا توی این حجم تبلیغات و سختی دوری و فشار غربت خیلی این کار سخت تره
برای همین نوشتم که دیوانه شدم
کارهایی که من کردم از دید خیلی از ادمها باحاله و دیوانگی نیست
اما برای من که می دونم چی بودم دیوانگی هست
جالب تر اینه که هیچوقت این کارهای بیرونی بهت به اندازه اون زیبایی درونی آرامش نمیده...
بگذریم
ممنون از نظرت
سلام دوست عزیز
خیلی وقته که شما رو لینک کردم
و امروز هم لوگوی شما رو در لیست لوگوی دوستان در وبلاگم قرار دادم
مدیر وبلاگ سلامت عرفانی انسان