نور

چشمانت را ببند. مرا خواهی دید.

نور

چشمانت را ببند. مرا خواهی دید.

داشته ها!!!

در گذر از مکاتب و جستجویی عشقی که گم کرده ام جایی رسیدم که درس های بسیار داشت. آنجا از گذشته هایم بیشتر یادم دادند. بیشتر به یادم بودند. بیشتر پایین آمدند.

گفتند بیا بالا و دستم را گرفتند و بردند. هرچند هم اکنون دست رد زده ام و در فضایی قوطه ورم که امید نجات قبل از برخورد به زمین را دارم... .

انسان را از انس گرفته اند که زود به هر چیز عادت خواهد کرد. این قاعده تجرد اوست. عادت را از چه گرفته اند؟ شاید از انسان. چرخه ای گم شده در عالم ما.

--

در آنجا می گفتند که: دلت را پاک کن از هرآنچه هست. وقتی از هر واقعه زندگی درسی می گیرید پس آنکس که وسیله انتقال این درس و تجربه به شماست استاد و مدرس شماست. پس قوانین استاد و شاگردی را رعایت کن.


بدان را هست بر ما حق بسیار / چو حق مردم پاکیزه کردار

من چیزی جز زیبایی از کسانی که شما نام دشمن بر روی آنها می گذارید ندیده ام.

بگذریم از خود سخن نگوییم بهتر است.

در زندگی هیچ گاه تصور نکن حق با توست و هنر را در فهم سخن دیگران بدان که تو براستی بعد از این صعودی ابدی خواهی داشت.

کلمات همواره خیانت می کنند وجود در اینجا عین محدودیت است. (دیگری وجود ندارد. همه اوست).

نظرات 1 + ارسال نظر
پژمان سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:27 ب.ظ http://shaerane.blogsky.com

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد